هدیه پروردگار

برف اول

امروز خيلي خنديديم پرنيا اولين برف زندگيشئ تجربه كرد عزيز دلم متعجبانه به آسمون نگاه ميكرد احتمالا با خودش فكر ميكرد كه كي داره از اسمون اين دونه هارو مي ريزه پايين ؟ به محض اينكه ازش غافل مي شديم يه گوله برف مي برد نزديك دهنش تا تست كنه ... يكي دوبارم يك ابسيلون يواشكي خورد و هرچي سعي كردم از دهنش دربيارم انگاركه قفل به دهنش زدن لجبازخانمو نذاشت كه نذاشت .
26 دی 1389

اولين روز برفي

بالاخره همونطور كه آسمون همت كرد و يه برف حسابي بهمون هديه داد منم همت بخرج دادم و وبلاگ پرنيامو راه انداختم . به نظرم امروز يعني ۲۶ دي ۸۹ يكي از زيباترين روزهاي خداست آنقدر مناظر اطرافمون با لباس سفيدي كه برف بر تنشون كرده زيبا شدند كه آدم از تماشاشون سير نمي شه . كاش مي شد همينطور بكر بمونند هرچند تماشاي ني ني هايي كه به عشق برف بازي و درست كردن آدم برفي سرازير خياباونا مي شن خودش بينظيره . خلاصه اينكه اميدوارم مطالب بدردبخور و خاطرات قشنگي توش بنويسم تا وقتي عسلم بزرگ شد بخونه و بفهمه چقدر براي مامانش مهم و عزيزه .
26 دی 1389
1